معنی یک ششم

لغت نامه دهخدا

یک ششم

یک ششم. [ی َ / ی ِ ش ِ ش ُ] (اِ مرکب) شش یک. سدس. یک از شش. یک سهم از شش سهم چیزی.


ششم

ششم. [ش َ / ش ِ ش ُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) چیزی که در مرتبه ٔ شش واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). در مرتبه ٔ شش. سادس. (از یادداشت مؤلف) (دهار). || از اصطلاحات نجوم است و عبارت از نظر تسدیس است که نیم دوستی است. (از یادداشت مؤلف):
لیکن ازهشتم و ششم خود را
کم ضرر دیده ام ز طالع خویش.
خاقانی.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

یک ششم

یک جز ء از شش جز ء شش یک سدس.


ششم

پارسی تازی گشته شاماخ گونه ای چاش (غله) دانه ای کوچک (صفت) واقع در مرحله شش سادس باب ششم نفر ششم.

حل جدول

یک ششم

دانگ، دنگ

سدس


یک ششم چیزی

دانگ

سدس

دانگ، سُدس


یک ششم ملک

دانگ، دنگ


ششم

سادس

فارسی به عربی

گویش مازندرانی

ششم

در برهان قاطع نام سازی است، در مازندران سوت زدن را گویند...

فرهنگ عمید

ششم

ویژگی کسی یا چیزی که در مرتبۀ شش باشد، ششمی،

معادل ابجد

یک ششم

670

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری